●▬ஜ۩ دست های پر از خالی ۩ஜ▬●
تنهایی ام را...دوست دارم...بوی پاکی می دهد


دو دریچه دو نگاه دو پنجره

دو رفیق دو همنشین دو حنجره

 

دو مسافر دو مسیر زندگی دو عزیز دو همدم همیشگی

 

با هم از غروب و سایه رد شدیم قصه ی عاشقی رو بلد شدیم

 

فکر می کردیم آخر قصه اینه جز خدا هیشکی ما رو نمی بینه

 

دو غریبه دو تا قلب در به در دو تا دلواپس این چشمای تر

 

دو تا اسم دو خاطره دو نقطه چین دوتا دور افتاده ی تنها نشین

 

عاقبت جدا شدن دستای ما گم شدیم تو غربت غریبه ها

 

آخر اون همه لبخند و سرود چشمای پر حسادته زمونه بود

 

دو غریبه دو تا قلب در به در دو تا دلواپس این چشمای تر

 

دو تا اسم دو خاطره دو نقطه چین دوتا دور افتاده ی تنها نشین...




تاریخ: 8 / 2 / 1390برچسب:بی تو,,,,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

 

                                   همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

                                  شدم آن عاشق دیوانه که بودم

 


 

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم اید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دلداده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی :

از این عشق حذز کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت باد گران است!

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم

نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی

من نه رمیدم نه گسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

"حذر از عشق؟" ندانم

نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت....

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیم

نگسستم نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم....

بی تو اما

   به چه حالی من از آن کوچه گذشتم




تاریخ: 8 / 2 / 1390برچسب:بی تو هرگز,,,,5,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★


دختری بود نابینا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »

***
و چنین شد که آمد آن روزی
که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست

***
دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »




تاریخ: 8 / 2 / 1390برچسب:داستان رنگ عشق,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

چرا کسی نمی پرسد زمن حالی؟

که جویم چه در این دنیا؟!

که آیا غصه ای دارم؟

و آیا خنده ام از روی خوشحالیست؟

و شاید در دلم دیوار تنهاییست.

کسی از من نمی پرسد که دردم چیست؟

که این دنیا پر از آوای بد خواهی ست...

همه تنها،همه سر در گریبانند!!!

کسی از حال همسایه نمی پرسد!!!

                                                و خاک تشنه ی گلدان

                                                همیشه خشک و صحراییست...




ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

آسمان حیاطمان ابری‌ست، شیشه‌هامان همیشه لک دارد

مادرم در سکوت می‌سوزد، قصه‌ای مثل شاپرک دارد

 خسته در خانه‌های بالاشهر پشت‌هم رخت چرک می‌شوید

در میان شکسته‌های دلش غمی اندازه‌ی فلک دارد

 زخم‌ها مثل روز یادش هست، درد سیلی هنوز یادش هست

پدرم گفته برنمی‌گردد، مادر اما هنوز شک دارد

خواهرم هی مدام می‌پرسد: دستمان خالی است یعنی چه؟

طفلک کوچکم نمی‌داند دست مادر فقط ترک دارد

بغض مادر شکستنی، آنی‌ست، جانمازش همیشه بارانی‌ست

به خدا حاضرم قسم بخورم با خدا درد مشترک دارد

و از آن روز سرد برف‌آلود که پدر رفت و توی مه گم شد

آسمان حیاطمان ابری‌ست، شیشه‌هامان همیشه لک دارد

 


تاریخ: 8 / 2 / 1390برچسب:آسمان حیاطمان ابری‌ست,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

قدری بمان كه بی تو چه دلگیر میشوم
دارم میان حادثه ها پیــــر می شوم
 
در بی حضور چشم تو ای طعم عاشقی
از لحظه های زندگیم سیر میشـــوم
 
انگشت اتهام به سویم نشانه رفـت
تنها به جرم عشق تو تحقیر میشوم
 
سرداب های وحشت و سلول های درد
بـــی تو اســیر پنجه زنجیر می شوم
 
چون عكس یادگاری یاران زمان عمر
در زیر پای كوچه زمینگیر میشوم
 
گنجشك مینیاتوری رنگیم ولی
گلخانه كوب خانه تقدیر میشوم
 
چون نور در میانه منشور زندگی
در هفت رنگ دلهره تكثیر میشوم
 
ساحل سكوت بندر و من هم به چشم شهر
ولگرد مرد هر شبه تفسیر می شوم
 
حالا برای دفعه اخر مرا ببوس
دارم میان حادثه ها پیر میشوم




تاریخ: 8 / 2 / 1390برچسب:طعم عاشقی,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

لب گشودی و من محو یک سلام شدم

و بی مقدمه درگیر این درام شدم

ورق زدی و تمام دلم به حرف افتاد

ورق زدی و به حرف تو زود خام شدم

چه سطرهای عزیزی که رد شدی از من

چه فصلهای قشنگی که نردبام شدم

دو فصل خواندی و ول کردی انتهایم را

دو فصل رفتی و پنداشتی تمام شدم

ورق ورق شدم و در غروب بُر خوردم

و در مسیر عبور تو قتل عام شدم

غرور ساکت من در مرور ساده تو:

مرا درست نخواندی و من حرام شدم




ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

http://s1.picofile.com/file/6335129774/love_kiss_pic_%D8%A8%D9%88%D8%B3%D9%87_%D8%B9%DA%A9%D8%B3_%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7_ba2inam_ax_dokhtar_3_.jpg


تا می‌کشم خطوطِ تو را پاک می‌شوی
داری کمی فراتر از ادراک می‌شوی
هرلحظه از نگاهِ دلم می‌چکی ولی
با دستمالِ کاغذی‌ام پاک می‌شوی
این عابران که می‌گذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک می‌شوی
تو زنده‌ای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک می‌شوی
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک می‌شوی!




تاریخ: 8 / 2 / 1390برچسب:شعر بسیار زیبای عاشقی,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

این درخت خشکیده و بی برگ و بار

 

حال این دل٬دل غم دیده است

 

 شاخه های خشک آن

 

 یاد آور سبزی دیرینه است

 

 در زمانی که، آن نهالی شاد بود

 

 در بهاری که،نو نهالی  نو پای بود

 

 در بهاری که شکوفه های عمرش، تازه شکوفا گشته بود

 

 در بهاری که سرمست ازچهچه بلبلان در سر، شاخسار بود

 

 سر سبزو تازه ٬برگهایش میدرخشید در آفتاب

 

 آن زمان

 

بودم کودکی غافل از جور زمان

 

مست از بازی کودکانه در بهار

 

فارغ از درد و غم و عشق و نیاز

 

هیچ ندانستم که حتی با یک نگاه

 

با یک سلام ٬با یک کلام

 

غرق خواهم شد درغم  و عشق و فراق

 

سالها طی شد و ماهها  دی

 

سوز سرما چیره گشت بر بهار

 

خشکی و زردی وپژمرگی

 

شد حاصل آن درخت  دیر پای

 

 

حال من  حال این دل

 

حال این درخت است و بس

 

خشکیده و پژمرده و بی برگ و بار

 




تاریخ: 8 / 2 / 1390برچسب:درخت,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانی ام

وقــتی به روی دامـــن خـــود می نشانی ام

داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشـم تـو

هر چند از دو چـشم خودت می چکانی ام

مـن عــابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام

تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانی ام

یک مشـت بغض یــخ زده تفسیر می کند

انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانی ام

وقــتی پـریـد رنگ تــو از پشت قصه ها

تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانی ام

تو، آن گلی که می شــکفی در خیــال من

پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانی ام

در کـهــکشان چـشــم تو گـم می شود دلم

سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانی ام

 زیــبــاترین ردیـف غـــزل هـــای من توئی 

ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانی ام

حــالا بیـــا و غـــربـت مـا را مــرور کن

ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانی ام




تاریخ: 8 / 2 / 1390برچسب:باغ نـــــــــگاه,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★
http://s1.picofile.com/file/6335135810/love_kiss_tanhae_%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D8%B9%DA%A9%D8%B3_%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7_ba2inam_2_.jpg


گفتی كه به احترام دل باران باش

باران شدم و به روی گل باریدم

گفتی كه ببوس روی نیلوفر را

از عشق تو گونه های او بوسیدم

گفتی كه برای باغ دل پیچك باش

بر یاسمن نگاه تو پیچیدم

گفتی كه برای لحظه ای دریا شو

دریا شدم و تو را به ساحل دیدم

گفتی كه بیا و لحظه ای مجنون باش

مجنون شدم و ز دوریت نالیدم

گفتی كه بیا و از وفایت بگذر

از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم

گفتم كه بهانه ات برایم كافیست

معنای لطیف عشق را فهمیدم



تاریخ: 8 / 2 / 1390برچسب:شعر زیبای بوسه نیلوفر,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

و بعد از رفتنت ...

شبی از پشت یک تنهای ینمناک و بارانی تورا با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تورا ازبین گلهایی که در تنهاییام رویی با حسرت جدا کردم

تو در پاسخ آبی ترین مج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرکردان چشمانی است رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تورا در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ وغمگینت

حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید واکردم

نمی دانم چرا رفتی

نمی دانم چرا  ، شاید خطا کردم

تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا ؟ تاکی؟ برای چه؟

ولی رفتی و بعداز رفتنت باران چه معصومانه می بارید و

بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

وبعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستر یگم شد

گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت

تمام بالهایش غرق دذر اندوه غربت شد

و بع از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد

 من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت

کسی حس کرد که من بی تو هزاران ابر در لحظه خواهم مرد

وبعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد وکسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

ومن با آنکه می دانم تو هرگز یاد مرا با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد!

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

وبعد از این همه طوفان و وهم وپرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب ان خطا کردم

ون در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

 میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان

باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

 




تاریخ: 8 / 2 / 1390برچسب:شبی,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★
http://s1.picofile.com/file/6345900400/LOVE_nice_ba2inam_best_%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%B9%DA%A9%D8%B3_%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AA%DB%8C%DA%A9_pic_9_.jpg

برای دیدن پنهان


و رسیدن به آسمان آبی عشق

روزها ، ماهها و سال ها دویدم

زمستان را به دست بهار سپردم

و تابستان را در دست رنگین کمان خزان رها کردم

اما لحظه ی دیدار کجاست؟

از نسیم پاییز شنیده ام

آنگاه که هرگز پاییز فرا نرسد

و خورشید هرگز غروب نکند

تو را خواهم دید

از آسمان شنیده ام

که اگر روزی هرگز تاریک نشود

و ماه و مهر دست در دست هم

در دلش جای گرفته باشند

تو را خواهم دید

و از باران شنیده ام

آنگاه که هرگز لبی تشنه نماند

تو می آیی

و تو خواهی آمد

آنگاه که تنها به عشق دیدارت نفسهایم فرو رود

و قلبم با یادت بتپد

تو را خواهم دید

...




تاریخ: 8 / 2 / 1390برچسب:شعرلحظه ی دیدار کجاست؟,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

چه دردی است در میان جمع بودن

ولی در گوشه ای تنها نشستن

برای دیگران چون کوه بودن

ولی در چشم خود آرام شکستن

برای هر لبی شعری سرودن

ولی لبهای خود همواره بستن

 

                  به رسم دوستی، دستی فشردن

                  ولی با سخن ، قلبی شکستن

                  به نزد عاشقان چون سنگ خاموش

                  ولی در بطن خود غوغا نشستن

 

                               به غربت دوستان بر خاک سپردن

                              ولی در دل امید به خانه بستن

                              به من هر دم نوای دل میزند چنگ

                              چه خوش باشد از این غمخانه رستن

                              چه دردی است در میان جمع بودن

                              ولی در گوشه ای تنها نشستن





تاریخ: 8 / 2 / 1390برچسب:چه دردی است,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

من آن آرامترین موج و تو طوفانیترین احساس من

من زیباترین جویبارم و تو زیباترین زمزمه من

من دشت سراسر گل و تو قشنگ ترین آهنگ من

من بلند ترین آواز و تو قشنگ ترین آهنگ من

من زیباترین شروع و تو قشنگترین انتهای عالم

من سراسر سبز و تو سراسر یکرنگی

من سراسر روشن و تو نور خدائی

من همه صداقت و تو تمام عشق

تو قشنگترین مفهوم برای ستایش خدا

تو والاترین واژه دفتر شعر من

تو سراسر عشق

تو بی مانند نگهبان احساس

تو مفهوم خلوص و من واژه آرام سکوت

و من امّا ......... عاشق تو





تاریخ: 8 / 2 / 1390برچسب:آرامترین موج,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

    خون این قلم بروی زمین كاغذم می ریزد......

            این قلم حاضر است تا آخرین لحظات روایتگر عشق تو باشد....

                        چنان  من و این همراه همیشگی محصور توایم....

             كه گاه یك كدام كم می آوریم.....

                         آخر چگونه می توانم با این چند قطره.....

                                 و تكه ای كاغذ روح بی كرانت را توصیف كنم؟.....

                        دیدگانم از آتش غمت می سوزد....

                              آه ....

                                    ای چشمها چرا یاریم نمی كنید؟.....

                    به چه می گریید؟....

                           به حال این دل؟....

                      حق دارید....

                                این دلك از آتش دوری او غرق آتش است.....

                           آه....

                                   ای انگشتان من....

                                          امشب شما را چه می شود؟.....

                   اگر دست و دل بلرزد چگونه او را به نقش كشم.....

                           عجب جان فرسا است این غم دوری یار....

             حق دارید.....

                             درخت این دل شیدا دارد اندك اندك در صحنه....

                    این طوفان بی محابا زانو می زند.....

                              از شما كه تلی خاكید چه انتظار.....

            قول دهید به او نشان دهید آنچه بر من و این شبها گذشت.....

                          ای كاغذ من....

                               مبادا كه باد تو را ببرد.....

                     مبادا كه دستی نا نجیب تو را برچیند از این دفتر من.....

                    من امیدم به شما است....

                               ای قلم ....

                                   تاب بیاور....

                                       من امیدم به شما است....

                                              شاید فردا كه او بیاید من نباشم.....




تاریخ: 8 / 2 / 1390برچسب:شاهدان,,,,,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

با تو و عشق قشنگت....آتشینم

رنگ سرخ عشق دارم باتو...اینم

من سراپای دلت را دوست دارم

ای سراپا خوب بودن...بهترینم

روزهای بی تو بودن رنگ درد است

بوسه را تكرار كن...زیباترینم

رفته ای و یادتو در یاد من هست

سال نو تنها بچینم هفت سینم؟

بازگرد و خط بكش بر مرز دوری

رنگ كن از نو دل و دنیا و دینم

با تو ...اینم ‌.سبز و زنده

با تو من زیباترین عشق زمینم

 
تو سند خوردی به نام قلب نیلو
 
پایبند عهدمان تا...آخرینم
 
گر دمی شادم لبی از خنده دارم
 
با تو ...اینم...با تو...اینم



تاریخ: 8 / 2 / 1390برچسب:با تو اینم ,,,بهترینم,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی