زمانه! به من آموخت که دست دادن معنی رفاقت نیست.... بوسیدن قول ماندن نیست..... و عشق ورزیدن ضمانت
تنها نشدن نیست ..... هیچ وقت دل به کسی نبند چون این دنیا این قدر کوچیکه که توش دو تا دل کنار هم جا
نمیشه ... اگر هم دل بستی هیچ وقت ازش جدا نشو چون این دنیا این قدر بزرگه که دیگه پیداش نمی کنی
عشق من:
کاش میدانستی آن کس که در تو امید به زندگی را پرورش میداد ،
خودش محتاج ، قطره ای از باران محبت بود
حالامن یه گوشه تنهام با یه عکس یادگاری
رفتی بی وفا و گفتی که منو دوسم نداری
حالا باز دوباره بارون می خوره رو تن شیشه
اخه چی کم شده از تو که می ری واسه همیشه
عزیزم دنیا کوچیکه تو بگو اخه کجایی
یاد تو می افتم هر وقت
هی می گم جای تو خالی
هی میگم جای تو خالی
تو شبای پر ستاره
دل من هواتو داره
یاد من می مونه نیستی
بودنت خواب و خیاله
روی بام خاطراتت من کبوتر شدم اما
با یه سنگ نفرت تو پریدم از بوم دنیا
حالا بعد رفتن تو من یه گوشه ای نشستم
هی می گم کجایی اخر اخه من دل به کی بستم
دیگه خسته ام از این عشق خیالی
هی میگم جای تو خالی
هی میگم جای تو خالی
امشب آرزوهایم را به روی صحفه غبار گرفته دلم
با قلم بدرنگ حسرت کلمه به کلمه برایت می نویسم
آرزوهای محال٬آرزوهای که بر آورده نشد
آرزوهای که با من بود وذره ذره آبم کرد
آرزوهای با تو بودن تا همیشه
تو آروزی بلندی ودست من کوتاه
هر آنچه خواهی از من بخواه صبر مخواه
که صبر راه درازی است به مرگ پیوسته است
نمی دانم چرا ؟شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی رفتی!
نمی دانم کجا؟......تا کی؟.......برای چه؟ ولی رفتی؟
وبعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
وبعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
وبعداز رفتنت رسم نوازش در غمی حاکستری گم شد
و گنجشگی که هر روز از کنار پنجره مهربانی دانه بر می داشت
تمام بالهایش غرق در اندوه وغربت شد.
ای خوبتر از گل
ای پاکتر از قطره شبنم
ای دل به تو محتاج
من جز تو نخواهم ز دو عالم
دل در تب سنگین خمار است
ای دوست بهار است
جز چشم تو هر چشمه سراب است
کیفیت چشمان تو چون جام شراب است
ای چشم تو سر چشمه خورشید
یک دم نگهم کن
صیاد من ای آنکه به دام تو اسیرم
بگذار که از پای بیفتم
مستانه بمیرم....
.
بنویسید به دیوار سکوت
عشق سرمایه هر انسان است
بنشانید به لب حرف قشنگ
حرف بد وسوسه شیطان است
وبدانید که فردا دیر است
واگر غصه بیاید امروز تا همیشه دلتان دلگیر است
وبسازید رهی که تا کنون.تا ابد سوی صداقت برود
وبکارید به هر خانه گلی که فقط بوی محبت بدهد.
عزیز ِ دلم
هنوز وقتـے آسمان ِ دلمـــ ابریست
لمس ِسبك ِ دستان ِ مهربانت را روے ِ مو هایمــ حس مـےكنمـــ
...
تو هنوز با تمام ِ نبودنت
تنها پناهگاه ِ من از این آدمهایـے ...
تو مثل قلبم به من نزدیکی
تو مثل نوری تو این تاریکی
من محتاجم به بودن تو
من پایبندم به محبت تو
تو این دنیای پر از واهمه
یاد تو همیشه تسکینمه
با یاد تو من همیشه درگیرم
صدام کن ، شاید بی صدات بیمیرم
این روزها خیلی از آدمها در تب دنیا می سوزند ...
افسوس از تب دنیا که آتش عقبی را در پی دارد.
کاش در چشمه سار زلال معرفت ،
وضویمان را با دست شستن از دنیا آغاز کنیم ؛
و نماز عشق را ،
رو به قبله ی آرزوها و پشت به دنیا ،
اقامه کنیم ...
خنکای نسیم مغفرت در راه است ...
یواش گفتم دوست دارم ، واسه اینه که نشنیدی
بلد نیستم که بد باشم ، نگو اینو نفهمیدی
بزار باشم کنار تو ، کنار عطر این احساس
بزار حبس ابد باشم ، تو عشقی که برام رویاست
بزار با گریه اینبارم ، بگم خیلی دوست دارم
اگه بازم پشیمونی ، به روت اصلا نمیارم
دلم میگیره هر روزی که میبینم تو دلگیری
دارم میمیرم از وقتی سراغم رو نمیگیری
نگاهم رو از تو دزدیدم ، با این چشمای غمبارم
نمیخواستم بدونی که چقدر چشماتو دوست دارم
ولی با گریه اینبارم میگم خیلی دوست دارم
اگه بازم پشیمونی ، به روت اصلا نمیارم
باران مهر و ماه و آئینه باران شعر و شبنم و شبدر
باران که می بارد تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و آب و آسمان جاری
غم می گریزد، غصه می سوزد شب می گدازد، سایه می میرد
تا عطرِ آهنگ تو می رقصد تا شعر باران تو می گیرد
از لحظه های تشنه ی بیدار تا روزهای بی تو بارانی
غم می کشد ما را و می بینی دل می کشد ما را تو می دانی
رفـتی ولـی بـدان مــن با تـوام هنـوز
رفـتـی ولـی بدان در فـکرمـی هنــوز
رفتی و بارون زد بر قلب خشک و خستم
رفتـی و مـاه گم شد تو آسمـون قلبـم
رفـتی و باد برد و اون هـمه خاطـراتــو
رفـتی و بـاد بـرد و پلـهای پشـت پاتـو
رفتی من و گذاشتی با خاطرات زخمی
رفتی من و گذاشتی با این همه غریبی
خوری،این هم غم دیگر
دلت بر ماتمم می سوزد،اینهم ماتم دیگر
به دل هر راز گفتم بر لب آوردش دم دیگر
چه سازم تا به دست آرم جز این دل،محرم دیگر؟
مرا گفتی دم آخر ببینی،دیر شد،باز آ
که ترسم حسرت این دم برم بر عالم دیگر
ز بی رحمی نماید تیر خود را هم دریغ از دل
که داند زخم او را نیست جز این مرهم دیگر
جهانی را پریشان کرد از آشفتن یک مو
معاذالله اگر بگشاید از گیسو،خم دیگر
به جان دوست،غیر از درد دوری از دیار خود
در این دنیا ندارد جان لاهوتی غم دیگر

اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید
ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر عشق ارتفاع داشت
من زمین را زیر پای خود داشتم
و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردی
آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی
اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد
اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم, همه وسعت دنیا یک خانه می شد
و تمام محتوای سفره سهم همه بود
و هیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمی شد
اگر خواب حقیقت داشت
همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از نا باوری بودم
اگر همه سکه داشتند, دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یکنفر کنارخیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگری ازسرجوانمردی بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند
اگر مرگ نبود زندگی بی ارزشترین کالا بود, زیبایی نبود, خوبی هم شاید
اگر عشق نبود به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم؟
کدام لحظه ناب را اندیشه می کردیم؟
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بیگمان پیش تر از اینها مرده بودیم, اگر عشق نبود
اگرکینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند
و من با دستانی که زخم خورده توست
گیسوان بلند تو را نوازش می کردم
وتوسنگی راکه من به شیشه ات زده بودم به یادگارنگه می داشتی و