کم نامه ی خاموش برایم بفرست / از حرف پرم گوش برایم بفرست / دارم خفه می شوم در این تنهایی / لطفا کمی آغوش برایم بفرست …
________________________
می گویند خدا تنهاست ما که خدا نیستیم پس چرا تنهاییم؟
________________________
نوازشم کن
نترس
تنهایی واگیر نداره
________________________
دست بر شانه هایم میزنی تا “تنهایی” م را بتکانی ، به چه می اندیشی ؟ تکاندن برف از روی شانه آدم برفی؟!
________________________
تنهایی خود را بپذیر تا از اتکا به دیگران آزاد شوی ……..من پذیرفتم غیر از خدا هیچ محبوب و دلداری ندارم رها شدم
________________________
دیر گاهیست که تنها بودم / قصه ی غربت صحرا بودم / وسعت درد فقط سهم من است / باز هم قسمت غم ها بودم
________________________
فکر نکن توی دنیا تنهایی !
بلکه فکر کن یه تنها هست که تو براش یه دنیایی . . .
________________________
تنهایی یک احساس نیست
تنهایی کابوس است
اما بزرگترین کابوس
بعد از آمدن و رفتن تو
.نبودن حتی همان تنهاییست
________________________
کلبه تنهایی من. … بی خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو … به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ،. پس بگذار با تنهایی تنها باشم ..
________________________
پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا دلم تنهاست
________________________
تنهایی من همان انتظارم است و انتظارم همان عشق! و عشق تنها بهانه ی بودنم! بی بهانه ام نکن …
________________________
تنهاترین تنهای تو . زخم زبونا خورده بود
خدانگهداری نکرد . چون قبل رفتن مرده بود
مسافر دلتنگیا . از بعد تو بیچاره شد
بعد از وداع آخرش . رفت و دیگه آواره شد
________________________
دلم می خواست با هم دیگه تنهائی رو قال بذاریم
دل بکنیم از این قفس، برای هم بال بذاریم
سر بذاریم رو دوش هم ، برای هم گریه کنیم
با همه مهربون باشیم ، برای هم گریه کنیم
________________________
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
فریاد از آن نرگس مستی که تو داری
آه از دل بیگانه پرستی که تو داری
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تپیدن ، سوختن، در خاک و خون غلطیدن و مردن
بحمدالله که درد عاشقی تدبیرها دارد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
سراغ یار می پرسم به هر کس می رسم اما
به خود آهسته می گویم که یا رب بی خبر باشد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
رفت از نظر و، ز دل نرفت این غلط است
کز دل برود، هر آنکه از دیده برفت
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمی دانم
شوم قربان آن دشمن که بویی از وفا دارد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
شمع، گیرم که پس از کشتن پروانه گریست
قاتل از گریه بیجا گنهش پاک نشد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
عشق شیریست قوی پنجه و می گوید فاش
هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ما
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تک بیتی ها و دوبیتی های ناب ناب ناب
خواهی که که غریق بحر عشاق شوی؟
مشنو، منگر، مگو، میندیش، مباش
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پیداست حال دل ز پریشانیم ولی
هرکس سوال می کند انکار می کنم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غم من بداند آن کس که رخ تو دیده باشد
و گرت ندیده باشد، ز کسی شنیده باشد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ابر می بارد و می شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟
ابر، باران و من و یار ستاده بوداع
من جدا گریه کنان ابر جدا ، یار جدا
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
به ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
شیشه با سنگ نمی سازد و ، مشتاقی بین
با دل سنگ تو دارد، چه مدارا دل من
ز پاره دل من، هیچ گوشه خالی نیست
کدام سنگدل، این شیشه برزمین زده است؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ثبت نام عاشقان در دفتر دیوانگی است
حاصل این عاشقی از جان و تن بیگانگی است
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگر در خواب میدیدم غم روز جدایی را
به دل هرگز نمی کردم خیال آشنایی را
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
از دل دیوانه ام دیوانه تر دانی که کیست؟
من که دایم در علاج این دل دیوانه ام
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
یارا چه کرده ایم که از ما بریده ای
یا ما چه گفته ایم که از ما رمیده ای
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
همی گویی غمش را در دل نگهدار
نصیحت گو! نمی گویی دلت کو؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شب های سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم از خدا هم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
گفتم ار عاشق شوم، گاهی غمی خواهم کشید
من چه دانستم که بار عالمی خواهم کشید
آگاهی از معانی رنگ گلها، تعداد شاخه های گل در یک دسته می تواند ما را در اهدای درست و افزایش تاثیرگذاری آنها یاری دهد
فراموش نکنید که لازم نیست حتما منتظر موقعیت و اتفاق خاصی برای هدیه گل به کسانی که دوستشان دارید باشید، در حقیقت گل هدیه ایست که اگر به صورت غیر منتظره تقدیم شود ارزش بیشتری دارد.
? معنی تعداد شاخه گلها بصورت کلی در یک دسته
-1 شاخه گل نشانه توجه یک فرد به طرف مقابل
-3 شاخه گل نشانه احترام به طرف مقابل
- 5 شاخه گل نشانه علاقه و محبت به طرف مقابل
- 7 شاخه گل نشانه عشق
? معنی تعداد شاخه گل های رز در یک دسته
- 1 شاخه رز : یک احساس عاشقانه فقط برای تو
-3 شاخه رز: دوستت دارم
-5 شاخه رز: بی نهایت دوستت دارم
-12شاخه رز : عشق ما به یک عشق دو طرفه تبدیل شده است
-36شاخه رز : احساس وابستگی رمانتیک
-99شاخه رز : عشق من برای تو جاودانه و تا ابد می باشد.
- 365 شاخه رز : هر روز سال به تو می اندیشم و دوستت دارم.
- همچنین10شاخه گل لاله عمومآ به نشانه یک عشق بی نظیر است بکار برده می شود.
? معنی رنگ رزها
- رز قرمز : رز قرمز کم رنگ به نشانه " دوستت دارم" می باشد و رز قرمز پر رنگ به معنی زیبایی بی انتهاست.
- رز زرد : امروزه رز زرد به معنی شادی و خوشحالی می باشد ولی در گذشته این رنگ رز معنی کاهش میزان علاقه و وفاداری را داشت.
- رز سفید : رز سفید به معنی عشق روحانی و پاک است و در دسته گل عروس به معنی احساس عاشقانه شادی آور می باشد.
- رز ارغوانی : این رز به معنی تمایل و اشتیاق فرد به طرف مقابل است.
و رز نارنجی به معنی "من فریفته و دلباخته تو هستم" می باشد.
- رز معطر : بدین معنی است که عشق در نگاه اول بوجود آمده است.
- رز صورتی : رز صورتی کم رنگ به معنی تحسین ، ستایش ، وقار و شایستگی و زیبایی می باشد و رز صورتی پر رنگ به معنی تشکر از طرف مقابل است.
- به طور کلی تمام رزهای کم رنگ به معنی دوستی با طرف مقابل می باشند.
? ترکیب رنگهای مختلف رز در یک دسته گل
- ترکیب رز زرد و قرمز در یک دسته گل به معنی" تبریک " در هر مناسبتی می باشد.
- ترکیب رز زرد و نارنجی در یک دسته گل به معنی علاقه زیاد به طرف مقابل است.
- ترکیب رز قرمز و سفید به معنی یگانگی و اتحاد با طرف مقابل می باشد.
تو باش ، نه به این خاطر که در این دنیای بزرگ تنها نباشم
تو باش ، تا در دنیای بزرگ تنهاییم ، تنها ترین باشی . . .
.
.
.
جدیدترین درمان افسردگی:
هر ۶ ساعت یکیشو بذار گوشه لپت !
:-* :-* :-* :-*
.
.
.
پیامی میزنم اینک برایت / به جبران پیام های زیادت
از آن بابت پیامی می فرستم / بدانی بنده هم هستم بیادت !
.
.
.
عاشقی را از قلیان بیاموز که در سرش آتشی
و در دامنش اشکی و در سـیـنـه اش آهی است . . .
.
.
.
خدایا ! آهی هستم که عاشق یک لبخند شدهام
چه کنم ؟
.
.
.
آمدی ، شاعر شدم
رفتی ، فیلسوف . . .
.
.
.
لحظه های خسته ام را بی نگاهت رنگ نیست / در فضای سینه ام جز یاد تو آهنگ نیست . . .
.
.
.
تبسم تو تجسم تمام خوبی هاست
به تبسمت سوگند ، که شاد بودنت آرزوی ماست . . .
.
.
.
آمدی از اشتباه اینجا به راه دیگری / باز شادم کن شبی با اشتباه دیگری . . .
.
.
.
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی / آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من / سر راحت ننهادی به سر بالینی . . .
.
.
.
عاشق شدم و محرم این کار ندارم / فریاد که غم دارم و غمخوار ندارم
بسیار شدم عاشق از این پیش / آن صبر که هر بار بود این بار ندارم . . .
.
.
.
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی / چراغ خلوت این عاشق کهن باشی . . .
.
.
.
گفتی مرا از خویش می ترسانی ای یار / وقتی به دریا ها مرا می خوانی ای یار
ترسان من ! گفتم که بگذار این چه و چون / چندم از این تردید می ترسانی ای یار . . .
.
.
.
عشق رازی ست که خورشید به بارانش گفت / نیز رمزی ست که شقایق به گلستانش گفت
ای که ایمان به کسی داری و چیزی بی شک / عشق بود آنچه دلت با همه ایمانش گفت . . .
.
.
.
ما چون دو دریچه روبروی هم / آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده / هر روز قراره روز آینده
اکنون دل من شکسته و خسته ست / زیرا یکی از دریچه ها بسته ست . . .
(رضا صادقی)
.
.
.
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست / ز پا این بند خونین برکنم نیست
امید آن که جان خسته ام را / به آن نادیده ساحل افکنم نیست . . .
.
.
.
دیدن تو عشق منه / نگاه تو عمر منه
لبخند تو گنج منه / ندیدنت رنج منه . . .
.
.
.
دیدن دوباره ی تو واسه من آغازه / اوج شادی پرنده ، لحظه ی پروازه . . .
در گوشه ی میخانه ها امشب،اقامت می کنم
ساقی اگر نوشم دهد،من هم اطاعت می کنم
در کوچه ی دل گشتم و اکنون ز پیش عاشقترم
تو باده و ساغر بده یکسر طهارت می کنم
پیشم نشین،خویشم شکن،از من برون آیم کنون
من را که با خود داشتم، با تو ملامت می کنم
با دل بیا، از دل گذر،در جانِ من کاشانه کن
من خانه ویران کرده ام ، اما سلامت میکنم
ای جانِ من،در جان درآ، این کلبه راشاهانه کن
گر لحظه ای عاشق شوی دل را سرایت میکنم
ازبس حضور ناب تو پر رنگ می شود
دنبال خویش هستم وپیدا نمی کنم
"من بودنم" با تو هماهنگ می شود
دل تنگ غیر, به نیرنگ می شود؟
مرغ دلم که نغمه شیوا بلد نبود
با لحن دلفریبت ,شباهنگ می شود
بامن بمان که بی تو نفس گیر می شوم
بی تو دلم برای خودم تنگ می شود
یک باغ نسترن زتو ترسیم می کنم
آری! ز تو ,وجود من ارژنگ می شود
شاه منی زکشورجانم - مرو- مرو
تیمور وار پای دلم لنگ می شود
یک شهر بی تو درنظرم حبس گشته است
مغلوب عشق تو یله, درجنگ می شود
زان تابناک آتش پنهان بمن بتاب
شریان من پراز می گلرنگ می شود
ازمن مگیر خودرا که گمنام می شوم
بی تو تمام حیثیتم ننگ می شود
بی تو دلم برای خودم تنگ می شود
گاهی پر از نیازم، گاهی بت صبوری
گاهی خدای احساس، گاهی به فكر دوری
روزی پرنده ای با حال و هوای پرواز
یك روز دلشكسته، دلگیر ِ روز آغاز
دلگرم ساز باران، گاهی گل بهارم
پاییز مبتلا را گاهی به سینه دارم
گاهی دلم هوای یك شعر و یك ترانه
روزی نگفتن از تو، زیباترین بهانه
گاهی در آسمانم صدها ستاره دارم
برخی شبان تاریك، تنها و بیقرارم
گاهی خدای عشقم از بس كه پُرامیدم
گاهی در آرزوی یك لحظه ی سپیدم
گاهی بهار احساس، سرزنده از نگاهی
گاهی اسیر تردید، همخانه ی سیاهی
گاهی رسیده بر من صدها گل بهانه
گاهی اسیر كینه از هرچه عاشقانه
گاهی به پای این دل تا انتها نشینم
گاهی غرور محضم، تشویش آتشینم
این روزگار صدرنگ، صدها ترانه دارد
گاهی هوای سازش، گاهی بهانه دارد
هر قصه ای سراسر درگیر تلخ و شیرین
از چشم من نبین تو، تقدیر گشته تعیین!
نمی خواهم به چشمانت بگویم
هوای گریه در من بیقرار است
نمی خواهم كه در چشمم بخوانی
دل من در مدار انتظار است
قدم بر وادیِ رویا گذارند
نمی خواهم كه بارانهای تردید
دوباره بر دل و روحم ببارند
نمی خواهم كه در دنیای بی تو
تمام قصه ام از درد باشد
نمی خواهم به فرداهای نزدیك
امیدم خسته ای دلسرد باشد
من و تنهائی ام همخانه هستیم
نمی خواهم دگر از خود بپرسم
چرا ما راه غمها را نبستیم ؟
نمی خواهم دگر از خود بپرسم
چگونه می توان بی تو به سر كرد ؟
چگونه این شب تاریك غم را
بدون وحشت از فردا سحر كرد ؟
دگر می خواهم از دنیای بی تو
فقط سازش مرا در بر بگیرد
به مرداب سكوتی بی سرانجام
گلایه از تو و دنیا بمیرد
انتظار
امروز من ایستاده ام
امروز باز هم یک انتظار
در دلم هر لحظه سودایی دیگر است
در وجودم هر زمان شوق رسیدن
آرزوی پر زدن
انتظار دیدن است
گاه گاهی در آسمان چشم تو پر می زنم
یا که گاهی در خیالت می رسم
دیدنت
دیدنت اما برایم مثل یک افسانه ی دیرینه است
بر تمام میله های این قفس
این قفس از جنس خاک و لحظه ها
رنگ آبی می زنم
رنگ آبی، رنگ آرزوهای من است
رنگ آبی، رنگ عشق
رنگ آبی، رنگ توست
در وجودم شوق تو باز شعله می کشد
در درونم آتشی از مهر تو
باز هم خرمنی از عشق برپا می کند
با تمام خستگی
هر روز من استاده ام
بر سر آن کوچه باغ مهربانی
باز هم من استاده ام
در دلم تنها و تنها یک نوا
یک موج، یک فریاد
باز هم یک انتظار
باز هم یک انتظار
غافل بودم....
تو آمدی .....
و من نفهمیدم....
به یاد آن لحظات می افتم...
دستانت حلقه در دستانم....
نظاره گر رقص گیسوانت در دست باد بودم.....
که صورتم را رقص بوسه هایم کرده بودند.....
چشمان زیبایت دنیایی از حرف بود.....
عطر وجودت سر مستم می کرد....
گفتی:
بگذار سرم را بروی سینه ات بگذارم.....
دوست دارم صدای قلبت را بشنوم....
و این گونه می شد....
انگشتانم در میان امواج گیسوانت....
چه آرام جا خوش کرده بودند...
و احساسی که انگار در اوج هر آنچه شادی است....
با احساسی گرم بروی سینه ام به خود می آمدم....
و.....
آن زمان بود که اشکهای زیبایت را می دیدم....
که زمانی بود بر تنم می باریدند...
ومن....
شاید هیچ گاه نتوانم احساست را در آن لحظات....
به آن درخشانی که در قلب مهربانت می تابد بدانم...
اما آن چه از تو دارم در این کلمات خلاصه می کنم....
و با تمام وجودم در کنار گوشت آرام نجوا می کنم....
همه هستی من...
همه داشته من...
ای که بودنت دلیل بودنم است...
عاشقت هستم.
حرف هایی هست برای «گفتن»
که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن
حرف هایی که هرگز سر به «ابتذالِ گفتن» فرود نمی آرند
حرف هایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند،
و سرمایه ی ماورایی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای «نگفتن» دارد
حرف هایی بی تاب و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی قرار آتشند،
و کلماتش، هر یک انفجاری را به بند کشیده اند،
کلماتی که پاره های «بودن» آدمی اند،
اینان هماره در جستجوی «مخاطب» خویشند
اگر یافتند، یافته می شوند...
... و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت ...

ای مسافر
ای جداناشدنی
گامت را آرامتر بردار
از برم آرامتر بگذر
تا به کام دل ببینمت
بگذار از اشک سرخ
گذرگاهت را چراغان کنم
آه که نمی دانی
سفرت روح مرا به دو نیم می کند
و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید
. بگذار بدرقه کنم
واپسین لبخندت را
و آخرین نگاه فریبنده ات را
مسافر من
آنگاه که می روی
کمی هم واپس نگر باش
با من سخنی بگو
مگذار یکباره از پا درافتم
فرق صاعقه وار را
بر نمی تابم
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز
آرام تر بگذر
تو هرگز مشایعت کننده نبودی
تا بدانی وداع چه صعب است
وداع توفان می آفریند
اگر فریاد رعد را در توفان نمی شنوی
باران هنگام طوفان را که میبینی
آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری
من چه کنم
تو پرواز میکنی و من پایم به زمین بسته است
ای پرنده
دست خدا به همراهت
اما نمی دانی
که بی تو به جای خون
اشک در رگهایم جاریست
از خود تهی شده ام
نمی دانم تا بازگردی
مرا خواهی دید
وه که گر من باز بینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را
مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
دوستان ما بیازردند یار خویش را
همچنان امید میدارم که بعد از داغ هجر
مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را
رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را
عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن
ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را
گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش
قبلهای دارند و ما زیبا نگار خویش را
خاک پایش خواستم شد بازگفتم زینهار
من بر آن دامن نمیخواهم غبار خویش را
دوش حورازادهای دیدم که پنهان از رقیب
در میان یاوران میگفت یار خویش را
گر مراد خویش خواهی ترک وصل ما بگوی
ور مرا خواهی رها کن اختیار خویش را
درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود
به که با دشمن نمایی حال زار خویش را
گر هزارت غم بود با کس نگویی زینهار
ای برادر تا نبینی غمگسار خویش را
ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن
تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق کم کردی وقار خویش را
ما صلاح خویشتن در بینوایی دیدهایم
هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را
وه که گر من باز بینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را
مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
دوستان ما بیازردند یار خویش را
همچنان امید میدارم که بعد از داغ هجر
مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را
رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را
عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن
ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را
گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش
قبلهای دارند و ما زیبا نگار خویش را
خاک پایش خواستم شد بازگفتم زینهار
من بر آن دامن نمیخواهم غبار خویش را
دوش حورازادهای دیدم که پنهان از رقیب
در میان یاوران میگفت یار خویش را
گر مراد خویش خواهی ترک وصل ما بگوی
ور مرا خواهی رها کن اختیار خویش را
درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود
به که با دشمن نمایی حال زار خویش را
گر هزارت غم بود با کس نگویی زینهار
ای برادر تا نبینی غمگسار خویش را
ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن
تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق کم کردی وقار خویش را
ما صلاح خویشتن در بینوایی دیدهایم
هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را
بی شك در این گم راهه دور...
بی شك در این بی خانمان نور...
در آن لحظه كه دل شیدایی تو است...
در آن موعد كه تن رسوایی تو است...
میان این همه انسان هر رنگ....
میان این جماعت پر ز نیرنگ....
تو هستی كه دل عزم تو كرده....
ببین! دریاها همه پیمانه كرده....
بی تو من آواره صد كوه و صحرا....
با تو من مجنون داشته لیلا....
بیا یارم كه چشمم پر ز اشك است....
بیا عشقم كه بر لب حرف ختم است...
در بخشیدن خطای دیگران مانند شب باش
در فروتنی مانند زمین باش
در مهر و دوستی مانند خورشید باش
هنگام خشم و غضب مانند کوه باش
در سخاوت و کمک به دیگران مانند رود باش
در هماهنگی و کنار آمدن با دیگران مانند دریا باش
خودت باش همانگونه که مینمایی
پس از تعمق در این هفت پند به این کلمات یک بار دیگر دقت کن
شب ، زمین ، خورشید ، کوه ، رود ، دریا و انسان