یاد باد آنکه ترا در دل کس راه نبود
کسی از عشق من و حسن تو آگاه نبود
چشم حسرت نگرم آگهی از اشک نداشت
لب خونابه خورم با خبر از آه نبود
شورش روح من و جلوه ی زیبایی تو
عالمی داشت،ولی شهره در افواه نبود
یاد از آن بی خبریها که در آغوش وصال
با تو بودم من و کس را به میان راه نبود
پرده ای جز سر گیسوی شبانگاه نبود
لب او بر لب من بود و به حسرت می گفت:
کاشکی عمر وصال این همه کوتاه نبود
نظرات شما عزیزان: