رفـتی ولـی بـدان مــن با تـوام هنـوز
رفـتـی ولـی بدان در فـکرمـی هنــوز
رفتی و بارون زد بر قلب خشک و خستم
رفتـی و مـاه گم شد تو آسمـون قلبـم
رفـتی و باد برد و اون هـمه خاطـراتــو
رفـتی و بـاد بـرد و پلـهای پشـت پاتـو
رفتی من و گذاشتی با خاطرات زخمی
رفتی من و گذاشتی با این همه غریبی
پرده را که کنار می زنی بغض می کنم .
ماه سفید را که به اتاق راه می دهی
برمی گردم سمت تو
اما نمی توانم بفهمم
که تو در ماه ایستاده ای
یا ماه در تو . . . !
از برگ ها شنیده ام آواز ماه را
وز آب ها ترانه ی خواب گیاه را
آموختم ز برق سرشک ستاره ها
فریاد اشک را و زبان نگاه را
و آ ن چشم آهوانه , که یک عمر , روز و شب
بی گریه سر نکرد
غم را به من نمود و شبان سیاه را.
با آن که در تبسم مهر تو یافتم
ذوق گناه را,
اما
همیشه , زمزمه واری ست بر لبم:
_کای عشق,
پیش از آن که تو خاکسترم کنی,
ای کاش می شناختم از راه, چاه را...
ای مالک من!من ملک توام ملک تو مملوک بشر نیست
در ملک توام ملک تو را خوف و خطر نیست
قائم به توام ذات مرا خوف فنا نیست
باقی به توام جز تو مرا یار و پناه نیست
نادیده گرفتی و مرا ناز نمودی
درهای کرامت به دلم باز نمودی
دستم بگرفتی و مرا راه ببردی
تا غایت قصوای حقیقت برساندی
از غیر خودت قلب مرا پاک نمودی
بس خلعت زیبا به برم راست نمودی
با روح امین این دل من شاد نمودی
اندوه وغم از چهره من پاک نمودی
باکم زچه باشد همه جا یار تو بودی
ای مالک من!من ملک توام.در ملک توام.قائم به توام
1. هنگامی که به پستی تن میداد تا بلندی یابد.
2. آنگاه که در برابر از پا افتادگان می پرید.
3. آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد ، آسانی را برگزید.
4. آنگاه که گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز چون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد.
5. آنگاه که از ناچاری، تحمیل شده ای را پذیرفت ، و شکیبایی اش را ناشی از توانایی دانست.
6. آنگاه که زشتی چهره ای را نکوهش کرد حال آنکه یکی از نقابهای خودش بود
7. آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت
اشک هایم را برای چشمانم می نویسم ،
چشمم می خواندش و دلم گوش می دهد و قدری آرام می گیرم ،
پس هنوز هم چاره ای هست که دوری ات را تحمل کنم ،
تا اشکی هم نباشد خدا بزرگ است
دلگیرم از تكرار این بیهوده بودن
از غربت شبهای دلتنگی سرودن
دلگیرم از پایان فصل مهربانی
از باور همراز چشمانت نبودن
دلگیرم از این لحظه های سرد دوری
از لحظه های بی غروب بی غروری
دلگیرم از اندیشه ی بیگانه بودن
از سنگ بودن، رنگ مُردن، رنگ كوری
ای كاش می مردم نمی دیدم شكستی
آن لحظه هایی را كه از دل می گسستی
ای كاش می مردم نمی دیدم كه روزی،
در اوج شیدا بودن از مستی گذشتی
می ترسم از عادت به فصل شوم سازش
از مرگ فصل انتظاری غرق خواهش
می ترسم از عادت به این تبعید دلگیر
پایان چشمان تو و فصل نیایش
ای كاش می مردم ولیكن زنده بودم
می مردم و در یاد تو پاینده بودم
در شهر رویا كاشكی جان می سپردم
تا غافل از تنهائی آینده بودم
من بی تو آن شمعم كه می میرم به زودی
از باور تلخی كه همرویا نبودی
دلگیرم از عاشق ترین چشمان هستی
از تو كه از دل با نگاهت می سرودی!
با تو و عشق قشنگت....آتشینم
رنگ سرخ عشق دارم باتو...اینم
من سراپای دلت را دوست دارم
ای سراپا خوب بودن...بهترینم
روزهای بی تو بودن رنگ درد است
بوسه را تكرار كن...زیباترینم
رفته ای و یادتو در یاد من هست
سال نو تنها بچینم هفت سینم؟
بازگرد و خط بكش بر مرز دوری
رنگ كن از نو دل و دنیا و دینم
با تو ...اینم .سبز و زنده
با تو من زیباترین عشق زمینم
من و تو با همیم اما دلامون خیلی دوره
همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره
نداریم هیچ کدوم حرفی که باز هم تازه باشه
چراغ خنده هامون خیلی وقته سوت و کوره
من و تو
من و تو
من و تو
هم صدای بی صداییم ، با هم و از هم جداییم
خسته از این قصه هاییم ، هم صدای بی صداییم
نشستیم خیلی شب ها قصه گفتیم از قدیما
یه عغمره وعده ها افتاده از امشب به فردا
تمام وعده ها رو دادیم و حرفا رو گفتیم
دیگه هیچی نمی مونه برای گفتن ما
من و تو
من و تو
من و تو
هم صدای بی صداییم ، با هم و از هم جداییم
خسته از این قصه هاییم ، هم صدای بی صداییم
گل های سرخمون پوسیده موندن توی باغچه
دیگه افتاده از کار ساعت پیر رو طاقچه
گل های قالی رنگ زرد پاییزی گرفتن
اون هام خسته شدن از حرف هر روز تو و من
من و تو ، من و تو ، من و تو ، من و تو
پشت بسته دری در اتاقی تاریک
می لرزد شانه ای٬آهی می شکند.
زنی زیبا و لوند خفته در دامن اشک
بی فروغ و امید دامنش ناپاک است!
با غمی تلخ و صدایی آرام٬از او می پرسم:
تو گل باغ دلی پس چرا هر جائی؟
هرزه در باد چرا می رقصی؟
با دلی خون نگاهی غمگین٬
آمد از عمق گلویش بغضی
اشک لغزید بر چهره ماهش نالان
از لب سرخ و قشنگش برخاست:
چه بگویم من از این لکه ننگ؟
از عذاب این همه شرم و گناه؟
من بلبل مست و سر گشته باغ٬
عاشق و شیفته یاسی خوشبو٬
زن محبوبه ی مردی دل پاک
می گذراندیم لحظه هامان را شاد.
در سحر گاه بهاری زیبا رفت از برم آن مرد وفا.
شد گورستان خانه من و قبر کاشانه او.
من شکستم از غم هجر و جفا٬
مردم از دوری آن عشق و صفا.
تک و تنها در این شهر بزرگ٬
آسمان سقف کاشانه و فقر هم خانه من٬
چهره ام پر رنگ و تنم پر رد است.
گل شبوی خیابان٬ گل هر جایی ام٬
حال من ویران و سراب است خانه ام.
می گریست و می گریستم با ناله اش٬
رنج و پریشانی اش شد ماتمم
"آه کاش گل گلدان خانه ای در ابر بود"
نه گل هر جائی شهری پر ز دود...
چرا کسی به من نگفت که از تو دور می شوم
تو نیستی و من ز جور روزگار
خموش و بی کس و صبور می شوم
چرا کسی به من نگفت تمام هستی ام تباه می شود
در این سکوت سهمگین
بدون خنده های گرم و دلنشین تو
تمام عمر من گذر به اشک و آه می شود
چرا کسی به من نگفت برای خصم کودکانه ای
کتاب اعتقاد من به زیر بار زور می رود
و آرزوی این دل شکسته ام
- که سال های سال در پی رسیدنش چه صادقانه آبرو فروختم -
به قعر گور می رود
چرا کسی به من نگفت دامن روح پر طراوت مرا
مصیبتی به عمق درد نیستی
لکه دار می کند
و این میانه موجی از دروغ و ترس را
به ساحل همیشه غم گرفته ی نگاه من آشکار می کند
چرا کسی به من نگفت دلم برای دیدنت دوباره تنگ می شود
تمام شیشه ی خیال بافی ام
اسیر سنگ می شود
چرا کسی به من نگفت تو می روی و باز هم دلت وفا نمی کند
نبوده ای ببینی ام
مرا سوال های این چنین رها نمی کند
تو را به خاطر خدا ! بگو چرا ؟
چرا کسی به من نگفت . . . ؟
عشق یعنی یك سلام و یك درود
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یعنی یك تبلور یك سرود
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی یك شقایق غرق خون
عشق یعنی زاهد اما بت پرست
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه
عشق یعنی بیستون كندن بدست
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی با پرستو پرزدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی یك تیمم یك نماز
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشك حسرت ریختن
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی مستی و دیوانگى
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی معنی رنگین كمان
عشق یعنی شاعری دلسوخته
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی سوز نی آه شبان
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحطه های ناب ناب
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هر چه بینی عكس یار
عشـــــــــق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی با جهان بیگانگى
سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد
کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد
کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم
که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم
تو با دلتنگی های من تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری
تظاهر میکنم هستی
تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم
صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر میبینم
یه حسی از تو در من هست
که میدونم تو رو دارم
واسه برگشتنت هرشب درارو باز میزارم . . .
بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم .
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم... اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود...
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود...
بچه بودیم از آسمان باران می آمد ... بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن ... بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم ... بزرگ شدیم تو خلوت
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست ... بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود ... بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه بودیم دوستیامون تا نداشت ... بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره
بچه که بودیم، بچه بودیم
بزرگ که شدیم، بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم !!!
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن عشق یعنی معنی رنگین کمانعشق یعنی شاعری دلسوخته عشق یعنی قطره و دریا شدن عشق یعنی سوز نی آه شبان عشق یعنی لحظه های التهاب عشق یعنی لحطه های ناب ناب عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی در فراقش سوختن عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هر چه بینی عکس یار عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختنعشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی مست و بی پروا شدن