تو آسمانی ومن ریشه در زمین دارم
همیشه فاصله ای هست-داد ازاین دارم
قبول کن که گذشته ست کار من از اشک
که سال هاست به تنهایی ام یقین دارم
تو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداست
مرا ببخش اگر چشم نکته بین دارم
بخوان و پاک کن واسم خویش را بنویس
به دفتر غزلم هرچه نقطه چین دارم
کسی هنوز عیار ترا نفهمیده ست
منم که از تو به اشعار خود نگین دارم
همسفر باران بودی !
صادقانه آمدی و چه غریبانه بار سفر بستی....
حتی فرصت ندادی در بوم نقاشی خیالم
رنگین کمان نگاهت را ترسیم کنم ...
و هرم لبهای تو را
به نوازش پاییز دستانم بسپارم....
چه سکوتهای دلتنگی...
چه فریاد های بی صدایی و
چه بغض های غریبانه ای که در حجم خالی اسمان نگاهم نشکست....
حال که رفته ای
باران را که لمس کردی
یادی از کویر خشک قلبم کن...
مـــــــن گرفتارسنگیـنی سکوتی هســـتم
که گویــا قبــل از هــر فـــریادی لازم است

تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیباست
حاجت به بیان نیست که از روی تو پیداست
من تشنه یک لحظه تماشای تو هستم
افسوس که یک لحظه تماشای تو رویاست
با این همه درد از خودم مایوسم،
ای عشق اگر تو هم به دادم نرسی،
در پیله ی تنهایی خود می پوسم
*****
باغ خورشید پرازچلچله ها گشت بیا سر بزنیم
فصل مهمان شدن پنجره ها یادت هست
پشت در جای غریبیست بیا در بزنیم
یک نفر باز مرا در خود من می خواند
پر پرواز نداریم کهپرپر بزنیم
باز از مزرعه من بوی علف می شنوم
جای پروانه چه خالیست بیا پربزنیم
در آغوشت اندك جائی برای زیستن من بگذار
بگذار تا آرام گیرم و زیر چتر مهربانی و گرمی تنت
صدای باران را عاشقانه بشنوم
و این است عشق
مرا آرام كن .....گاهی
حس میكنم چون دریا متلاطم شده ام
بر کویر تشنه چون باران شوی
دوست دارم تا شب و روزم شوی
نغمه ی این ساز پر سوزم شوی
دوست دارم خانه ای سازم ز نور
نام تو بر سردرش زیبا ز دور
دوست دارم چهره ات خندان کنم
گریه های خویش را پنهان کنم
دوست دارم بال پروازم شوی
لحظه ی پایان و آغازم شوی
دوست دارم ناله ی دل سر دهم
یا به روی شانه هایت سر نهم
دوست دارم لحظه را ویران کنم
غم ، میان سینه ام زندان کنم
دوست دارم تا ابد یادت کنم
با صدایی خسته فریادت کنم
دوست دارم با تو باشم هر زمان
گر تو باشی،من نبارم بی امان
یک ماهی کوچک اسیر تنگ آبم
حتی اگر باران ببارد غرق خوابم
جایی کنار چشمه و دریا ندارم
کردند رود و چشمه و دریا جوابم
گاهی صدای برکه ها اینجا می آید
من جای فکر برکه در فکر سرابم
دیروز مرجان ها خبر دادند دریا
پرسیده از این حال و احوال خرابم
فردا همین فردا سفر خوا...نه چگونه؟
حالا که پابند تو و شعر و ...بخوابم-
یک ماهی کوچک کجا و عشق دریا
امشب چقدر امشب پر از حرف و حبابم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت ، من و مایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطر مان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بحر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم
من كه میدانم شبی عمرم بپایان میرسد
من که میدانم درین دنیا گرفتار تؤام
من كه غافل از همه جانان پریشان از تؤام
من كه در عشق و وفا وارسته دام تؤام
من كه بی تو با تؤام راز تؤام رمز تؤام
در دل و دام و صفاو عشق مهمان تؤام
هرگزم نیستم از ان نیست که بی ان تؤام
لاله رویی بر گل سرخی نگاشت
کز سیه چشمان نگیرم دلبری
از لب من کس نیابد بوسه ای
وز کف من کس ننوشد ساغری
تا نیفتد پایش اندر بند ها
یاد کرد آن تازه گل سوگند ها
ناگهان باد صبا دامن کشان
سوی سرو و لاله شمشاد رفت
فارغ از پیمان نگشته نازنین
کز نسیمی برگ گل بر باد رفت
خنده زد گل بر رخ دلبند او
کآن چنان بر باد شد سوگند او
من برای با تو بودن یک نفس بیشتر ندارم یک نگاه عاشقانه یک دل دیوانه دارم فرصتی دیگر نمانده عاشقی کن نازنینم یک قدم نزدیکتر شو مونس تنهاییم شو تشنه یک جرعه ابم تو بیا باران من شو
گر عشق من از دور هویداست....
با تو ... اینمگر قلب من از عشق محیاست....
با تو ... اینمگر چشم دلم دیــر زمانیست ندیده...
با تو ... اینمگر بهاری سبـــزه سبزم ....
با تو ... اینمگر کویر لوت عشقم....
با تو ... اینمگر درختی ســـر و نازم.....
با تو ... اینمگر درختی خشک و گرمم ...
با تو ... اینمگر گلی بی خــــار و بویم....
با تو ... اینمهـــرچه هستم
...
با تو ... اینمصبر کن خدا بزرگه دل من یه روزی همون که می خواستی میشه یه روزی همون خدای مهربون واسه مرغ آرزوت پر می کشه دل من تو تنها نیستی دل من نگو از تنهایی و دلواپسی قصه های غصه هات تموم میشه صبر کن دنیا کوچیکه دل من یه روزی بهاری میشه این خزون دل من چشماتو وا کن و ببین ستاره میاد رو بوم اسمون یکی هست که تورو باور میکنه یکی هست که غصه هاتو فهمیده یه روزی دستاتو اروم می گیره یه جوری راهو بهت نشون میده دیگه تنها نمی مونی دل من نگو از تنهایی و دلواپسی قصه های غصه هات تموم میشه
عشق را تن پوش جانم می کنی
چتری از گل سایبانم می کنی
ای صدای عشق درجان و تنم
آن سکوت ساکت و تنها منم
من پر از اندو ه چشمان توام
آشنای دل پریشان توام
آتش عشق تو در جان من است
عاشقی معنای ایمان من است
کی به آرامی صدایم می کنی؟
ازغم دوری رهایم می کنی
آخر ای بیگانه خود ناآشنایی این همه
تا به این غایت مروت بی وفایی این همه
جسم و جانم را ز هم پیوند بگسستی بس است
با ضعیفی همچو من زور آزمایی این همه
استخوانم سوده شد،از روی خویشم شرم باد
بر زمین از آرزو رخساره سایی این همه
هر که بود از وصل شد دلگیر و هجر ما همان
نیست ما را طاقت و تاب جدایی این همه
وحشی این دریوزه ی دیدار دولت تا به کی
عرض خود بردی چه وضعست این گدایی این همه