خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفریدم چون این مخلوق من كه خوب می شناسمش تا غمگین نباشد به یاد خالق نمی افتد
تا شکوه شگفت لحظه ها را نشناسی
چشم هایت به مهمانی رنگین کمان
نخواهد رفت
و تا نجسته باشی هرگز هیچ نیابی
تا روبه روی ترس ها و تردید ها آهنگ رزم و پیروزی نکنی
هیچ گاه در نخواهی یافت که زندگی ، خالی از آنها
چقدر سرشار است
تا که از قلب دشواری ها گذر نکنی
هرگز توان و قدرت نیابی
و اگر ساقه نازک رو یا را پاس نداری
جاودان در تهی سرد دنیای بی رو یا
فرو شوی
اما...
اگر لحظه ها را قدر بدانی ، به جستجو و تکاپو بر خیزی
به رویا و اکتشاف بنشینی ، برویی
و هر روز را به تمامی زیست کنی
و خوب بدانی
که هرگز بیش از آنچه توان ایثار داری
قدرت دریافت نخواهی داشت ...
و بدانی
که از شاخه های بارور زندگی
تنها آنقدر خواهی چید
که دست فراز آری ...
آنگاه
طعم راستین خوشبختی را خواهی چشید
و به هر راهی که گذر می کنی رویایی را باز خواهی یافت
یا که رو یا هایی را
و دست آموز عاد تی خواهی شد دل انگیز،
که پیوسته دست بیازی در امتداد رنگ ها
و
رنگین كمان ها
و زندگی را به شکوه روز ها بیارایی
در قمار زندگیم
در میان مهره های شطرنج عمرم
و در هیاهوی
کیش و مات شدنم
تو بردی
همه را تو بردی
در یک بازی نابرابر
در یک ستیز جانکاه
و در یک ظهر تشنه آفتاب
در امتداد یک روز بهاری
همه را تو بردی
آری
تمام
دلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
را تو بردی
یادم باشد...
حرفی نزنم که دلی بلرزد
خطی ننویسم که آزاردهدکسی را
یادم باشدکه روزوروزگارخوش است
وتنها دل ما دل نیست
یادم باشدجواب کینه راباکمترازمهرومحبت
وجواب دورنگی راباکمترازصداقت ندهم
یادم باشدبایددربرابرفریادهاسکوت کنم
وبرای سیاهی ها نوربپاشم
یادم باشدازچشمه درس خروش بگیرم
وازآسمان درس پاک زیستن
یادم باشدسنگ خیلی تنهاست...
یادم باشد با سنگ هم لطیف رفتارکنم
مبادادل تنگش بشکند
یادم باشد برای درس گرفتن ودرس دادن به دنیاآمده ام
نه برای تکراراشتباهات گذشتگان
یادم باشد که زندگی رادوست بدارم
یادم باشدهرگاه ارزش زندگی ازیادم رفت
درچشمان حیوان بی زبانی که به سوی
قربانگاه می رود زل بزنم تابه مفهوم بودن
پی ببرم یادم باشد میتوان باگوش سپردن
به آوازشبانه دوره گردی که از
سازش عشق می بارد به
اسرارعشق پی برد و زنده شد
یادم باشدمعجزه قاصدکهارا باورداشته باشم
یادم باشدگره تنهایی ودلتنگی هرکس
فقط به دست دل خودش باز می شود
یادم باشدهیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم
تاتنها نمانم یادم باشد هیچگاه ازراستی نترسم ونترسانم
یادم باشد که زنده ام...!!!
من که خوابم نمیبرد ، خواب و راحتم راگرفته بیتابی
عشق من! نیمه های شب شده و تو در آغوش همسرت خوابی
ازتوعمری گذشته اما من باخودم فکر میکنم که هنوز
تو همان دختر جوان هستی با همان گونه های سرخابی
فرض کن این اتاق پیش من است وهمین تخت با من خوشبخت
فرض کن این لباس خواب سفید فرض کن این ملافه ی آبی
اتفاقا شبی رباطکریم زیر باران من خراب شود
اتفاقا تو هم پس از باران اثری از خودت نمی یابی
پرده را میزنم کنار ، امشب از شب پیش هم سیاه تر است
فرض کن اتفاقا امشب هم نیستی و به من نمیتابی
پس کجا رفته آن دو چشم قشنگ؟ آن دو تا چشم کوچک دلتنگ
کو دل تنگ کوچکت؟کو آن صورت مهربان مهتابی؟
در کنارت کسیکه میخوابد گونهایت را چگونه میبوسد؟
آه... او را چگونه میبوسی؟! در کنارش چگونه میخوابی؟!
باز هم قرص دیگری خوردم بلکه مُردم، دل از تو هم کندم
و خودم را به سختی آکندم به همین خواب های مردابی
... نتوانستم از تو دل بکنم شب فردا به یادت افتادم
ساعتم را که کوک میکردم فکر کردم کنار من خوابی
دیونه
وحشی
سنگدل
ترسو
تیمارستانی
دورو
ابله
روانی
معتاد
حالا کلمه اول هر حرف رو کنار هم بزاری چی میشه؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
می دانم !
بهار٬ خنده ی زیبای توست که هر روز در دلم سبز می شود
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو
که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو
آفتاب و فلک اندر کنف سایه توست
گر رود این فلک و اختر تابات تو مرو
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بیـــا برای یکــبار هــم که شـــده…
دست به خلاف بزنیـم…!
من اندوه تـــو را مـــی دزدم…!
تو تنهـایـی مـرا…!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
نه خوابم میبرد نه میبرد مرگم به بیداری
به این حال معلق تا کیام بیدار میداری
هوا! گاهی هوا! گاهی هوا! گاهی هوا! گاهی،
نفس بفرست! مُردم آه! از این آه تکراری
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
نداشتن تو یعنی اینکه دیگری تو را دارد
نمی دانم نداشتن ات سخت تر است یا تحمل اینکه دیگری تو را داشته باشد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دارم حست می کنم لحظه لحظه با منی
تو تموم لحظه هام تو هوام پر میزنی
این چه احساسیه که واسه من مقدسی
تا دلم تورو میخواد تو به دادم می رسی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پیامبر شب های دلتنگی ام باش که من بی اعجاز، تو را مومنم !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
عشق برای یک مرد فقط صفحه ای از کتابه ولی برای یک زن تموم تاریخ زندگیشه
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
انگشتانت را …
به من قرض بده
برای شمردن لحظه های نبودنت
کم آورده ام!…
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
قبول که ما ، دو خط موازی
هیچگاه به همدیگر نمی رسیم
فقط
کمی فاصله را کمتر کن
می خواهم بهتر ببینمت .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
به یادت آرزو کردم که چشمانت اگر تر شد
به شوق آرزو باشد نه تکرار غم دیروز..
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
میشنوی؟
بعد از اینکه تو دلم را صدا زدی
لحظه به لحظه دارد پاسخت را میدهد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دلم گم کرده راهش را
و چشمانم نگاهش را
شبیه آسمانی که
شبی گم کرده ماهش را
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خیال شعبده بازی دارم تو رفته ای و پیش منی هنوز..!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هر چقدر می خواهی به من پیله کن دوست دارم پروانه گی را…
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگرچه خسته از رهم ولی برای دیدنت
به بال شوق یاد تو سوار می شوم بیا
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ا فراغت تو شکستی دل من، می ترسم!
خرده های دل من در کف پایت برود
بنابراین توصیه میکنم همه دختر و پسرها قبل از حرکت به سمت عواطف و دلباخته شدن در مورد این تناسبها و این که آیا مناسب هم هستند یا نه، بررسی کنند و خانوادهها اجازه دهند آزادانه تصمیم بگیرند.
قدیمها، اولین گزینهای که خانواده به فرزند خود برای ازدواج معرفی می کرد حتما یکی از خواهرزادهها و برادرزادههای پدر و مادر خانواده بود. حرفشان هم پر بی راه نبود، “چه کسی بهتر از بچههای خواهر و برادرمان که هم شناخته شده هستند و هم حیف است چنین کسی برود با غربیه ازدواج کند”.
آنها پیشنهاد میدادند و جوان را آزاد میگذاشتند که پاسخ مثبت یا منفی بدهند اما چه کسی جرات داشت که بگوید نه!
با این همه ازدواجهای فامیلی هنوز هم در جامعه رواج دارد و گاه علیرغم مخالفت خانواده، این ازدواج با درخواست و اصرار خود فرزندان انجام میشود.
دکتر مرادیان زند روانشناس در این باره به شبکه ایران میگوید: در واقع مفهوم ازدواج ایجاد یک رابطه قوی است رابطهای که بتواند جایگزین روابط دوستانه گذرا و سست شود.
مرادیان در ادامه میگوید: همه ما در زندگی اجتماعی با دوگونه از مشکلات روبرو هستیم، یک دسته مشکلات اجتماعی است که به واسطه فرهنگ رفع میشود و دیگری مشکلات شخصی است که به واسطه روابط دوستانه قابل حل است.
او با بیان این مطلب که روابط دوستی نمیتوانند همیشه پایدار باشند ادامه میدهد: اکثر روابط دوستی موقتی است و نمی تواند دوام پیدا کند به همین خاطر همه ما به دنبال فردی هستیم که بتوانیم با او یک رابطه قوی داشته باشیم، رابطهای که تا آخر عمر بتوانیم آن را ادامه دهیم، اما فرقی نمیکند که این رابطه با یک فرد غریبه باشد یا یک فرد آشنا.
او ادامه میدهد: در نفس ازدواج غریبه یا آشنا بودن فرد مقابل چندان تاثیر گذار نیست، مهم این است که تفاهم بین افراد وجود داشته باشد.
مرادیان در ادامه بحث خود به عوامل تاثیر گذار بر ازدواج اشاره میکند و میگوید: اما یکسری عوامل بیرونی نیز وجود دارند که میتوانند هم باعث موفق بودن و هم باعث ناموفق بودن یک ازدواج شوند. به عنوان مثال سطح اقتصادی، فرهنگ و یا پایگاه اجتماعی خانواده زوجین.
او در ادامه گفتههای خود میافزاید: حالا اگر دو طرف آشنا باشند شناخت کافی و کامل از پایگاه یکدیگر دارند به همین خاطر این عاملی است که موفقیت ازدواج را تسریع میکند اما این عامل بیرونی هیچ گاه نمیتواند بر عوامل درونی اثر گذار باشد، یعنی اگر دو طرف با یدیگر تفاهم نداشته باشند مشکل آنها در سایه این عوامل بیرونی کمرنگ نخواهد شد.
طلاق و ازدواجهای فامیلی
اما آیا صرف داشتن شناخت کافی از خانواده یکدیگر دلیلی برای بوجود آمدن یک رابطه موفق میان زوجین خواهد بود؟
مرادیان در این باره میگوید: با تمام ویژگیهای مثبتی که در ازدواجهای فامیلی وجود دارد اما آمار طلاق نسبت به ازدواجهای غیر فامیل بیشتر است.
دکتر دوایی روانشناس در تحلیل این موضوع به شبکه ایران میگوید: در بحث ازدواج فامیلی پروندهای از گذشته افراد وجود دارد، فرد در این ازدواج تنها خودش نیست بلکه با کوله باری همراه است که به تدریج باز میشود و نهفتههایی آشکار میشود که تا قبل از آن ناپیدا بوده است.
دوایی ادامه میدهد: به عنوان مثال بسیاری از دلخوریهای زن و شوهر در این گونه ازدواجها بر میگردد به تنش هایی که از قبل در خانواده و فامیل وجود داشته است.
او به موضوع شناخت اشاره می کند و می گوید: بسیاری از افراد ازدواج های فامیلی را به این دلیل ترجیح می دهند که می توانند به راحتی نسبت به طرف مقابل شناخت پیدا کنند اما من معقتدم که برای شناخت افراد غریبه هم راه های بسیاری وجود دارد.
دوایی با بیان این که در مورد ازدواج های فامیلی توصیه و نهی نمی شود می گوید: شناخت مهم است، اما در ازدواج بحث های دیگری نیز مطرح است به عنوان مثال تنوع و نوآوری یکی ازبحث هایی است که به آن توصیه می شود، ما به افراد توصیه می کنیم که در هر مرحله از ازدواج بیش از آنچه برای آن مرحله تعریف شده است پیش نروند، اما گاه دیده می شود که افرادی که بایکدیگر از قبل آشنایی داشته اند بسیاری از تجربه های هر دوران را چشیده اند و این موضوع باعث می شود که از از جاذبههای ازدواج کاسته شود.
تناسبها را دریابیم
بدری السادات بهرامی، مشاور خانواده نیز در این باره میگوید: “قبل از هر ازدواجی لازم است دو طرف یکدیگر را مورد ارزیابی قرار دهند و بررسی کنند که آیا با هم تناسب دارند یا خیر. این مورد در ازدواجهای فامیلی نباید فراموش شود. بسیاری از مردم گمان میکنند چون خانواده دختر و پسر یکدیگر را میشناسند، پس نسبت به بررسی و ارزیابی این تناسبهای مهم نیازی احساس نمیکنند. اتفاقا اکثر مشکلات هم از این طرز فکر ناشی میشود که دو خانواده بی گُدار به آب میزنند.
بهرامی به فارس می گوید: در این جا به دلیل وجود چنین تناسبهایی که با فامیل خود داریم، گمان میکنیم تناسب شخصیتی و عاطفی هم بین فرزندان ما برقرار است.
این باور غلط میتواند زمینه بی انگیزه و بیرغبت شدن دختر و پسر جوان یا خانوادههای آنها شود و آنها را از ارزیابی و بررسی اینکه آیا در تناسب اخلاقی و شخصیتی با هم هستند منصرف کند.
بنابراین توصیه میکنم همه دختر و پسرها قبل از حرکت به سمت عواطف و دلباخته شدن در مورد این تناسبها و این که آیا مناسب هم هستند یا نه، بررسی کنند و خانوادهها اجازه دهند آزادانه تصمیم بگیرند.
چندیست که سفت و سخت پابند توام
دلبسته ی لبـــخند خوشـایند تــــو ام
لبخـند بــزن بـــرای من هــر لحـــظه
من عــاشق حس پشت لبـخند تـــو ام
در بهار جدایی روز و شب گویم به خویش
یاد ایامی که با هم روزگاری داشتیم
الفت شبهای مارا روزگار از ما گرفت
ای خوش آن روزی که ما هم روزگاری داشتیم....
خدا حافظ...
پایان راه کاملآ پیداست
میدهم قابش کنند کنایه هایت را به رسم یادگاری
به همان دیوار می آویزمش.
جای همان دست خط تماشایی...
خداحافظ
بی صدا تر از قبل
بر بستری از سکوت
و در
انتهای یک خیال
سلامت می کنم
شاید
نگاهت
دوباره با کلامم گره خورد
من همان آشنای مردمک های تو هستم
لختی
صبور باش
برگ علفی به برگ پاییزی گفت:
" هنگام سقوط چه همهمه ای می كنی، تو همه خواب زمستانی مرا می آشوبی."
برگ پاییز خشمگین گفت:
"ای فرومایه و درون جایگاه! ای بی آواز و تندخو! تو در بلندای آسمان زندگی نمی كنی و نمی توانی با صدایی [خوش] نغمه سرایی كنی."
آنگاه برگ پاییزی به زمین سقوط كرد و به خواب رفت. هنگامی كه بهار آمد. از خواب برخاست. او "برگ علف" بود.
وهنگام پایئز كه خواب زمستانی او را در خود گرفته بود، بالای سرش در فضا،برگ ها سقوط می كردند، او با خود می گفت:"آه، این برگهای پاییزی! جه همهمه و جنجالی می كنند! آن ها همه’ خواب زمستانی مرا میآشوبند."!!!
بایدهرلحظه از زندگی راجشن بگیری؛
که زنده ای،که احساس داری،
که بهار را می بویی،که پاییز را می بینی،
که موسیقی را می شنوی،که طعم باران را می چشی،
که شبنم را لمس می کنی،
که درد را تحمل می کنی،
که دوستی را درک می کنی،
و عشق را می فهمی...
هر روزصبح گوش بسپار به تمامی ترانه های آسمانی
و سند افسردگی ات را با گفتن جملات یأس آور امضا مکن..روی بنمایی ودل ازمن شوریده ربایی
تو چه شوخی که دل از مردم بی دیده ربایی
حسن گویند که چون دیده شود دل برباید
تو بدین حسن دل از دیده ونادیده ربایی
خاطر خلق بدین روی پریوار ستانی
طاقت جمع بدین موی پریشیده ربایی
آن که او را نتوان دل به دو صد شیوه ربودن
تو بدین روی خوش وخوی پسندیده ربایی
با چنین لعل لبان پیش درخت گل سوری
گربخندی تو دل ازغنچۀ خندیده ربایی
دیگر از چهرۀ تابان تو در دست دل من
نیست تابی که بدین گیسوی تابیده ربایی
تو که خود فاش توانی دل یک شهر ربودن
دل "شوریده" روا نیست که دزدیده ربایی
مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید
در بهـــــاری روشن از امــواج نـــور
در زمستــــان غبــــار آلــــــود و دور
یـا خـزانی خـالی از فریــــــاد و شور
مرگ من روزی فــــرا خــواهد رسید
روزی از این تلـــخ و شیرین روزهـا
روز پـــوچی همچو روزان دگــــــــر
ســــایه ای ز امروزهـــا ، دیروزهــا
دیدگـــــانم همچو دالان هــــای تــــــار
گـــونه هـــایم همچو مرمر هـای سرد
ناگهــــان خـــوابی مرا خـــواهد ربود
من تهی خــــواهم شد از فریــــاد درد
خـاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره کـــه در خــــاکم نهند
آه ... شـــــاید عــــاشقـــــانم نیمه شب
گــــل به روی گـــــور غمنــــاکم نهند
بعد من ، نـــــاگه به یک سو می روند
پـــرده هــــــای تیره ی دنیــــــــای من
چشم هـــــای ناشنـــــاسی می خـــــزند
روی کــــــاغذهـــا و دفترهـــــای من
در اتــــــاق کــــــــوچکم پـــــا می نهد
بعد من ، بــــا یـــــاد من بیگــــــانه ای
در بـــر آئینه می مـــــاند به جــــــــای
تــــــــار موئی ، نقش دستی ، شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مــــــانده ویران می شود
روح من چــــون بــادبــان قـــــــــایـقی
در افق هـــــا دور و پنهـــــــان می شود
می شتــــــابد از پـی هم بی شکـــــیب
روزهــــا و هفته هـــــــا و ماه هـــــــا
چشم تــــو در انتظــــــــار نــــــامه ای
خیره می مــــاند بــــه چشم راه هــــــا
لیک دیگــــر پیکـــــر سرد مــــــــــرا
می فشـــــارد خاک دامنگیر خــــاک !
بی تو ، دور از ضربه هـــــای قلب تو
قلب من می پوسد آنجــــــا زیر خــاک
بعد هـــــا نــــــام مرا بــــــاران و بــاد
نــــــرم می شویند از رخســــار سنگ
گور من گمنــــــام می مــــــــاند به راه
فارغ از افســـــانه هـــای نــــام و ننگ
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!
اس ام اس مخصوص جدایی و خداحافظی از عشق* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
واپسین لحظه دیدار ، منو دست گریه نسپار ، توی تردید شب خدا نگهدار ، اگه خوابم اگه بیدار ، تو ی این فرصت تکرار ، بگو عاشقی برای آخرین بار
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هنوز نیامده ای خداحافظ ؟ تقصیر تو نیست ، همیشه همین گونه بوده ، برو اما من پشت سرت نه دست که دل تکان می دهم
===========================
ترا از دور می بوسم به چشمی تر خداحافظ
مرا باور نکردی می روم دیگر خداحافظ
مرا لایق ندیدی تا بپرسی حال و روزم را
برو با دیگران ای بی وفا دلبر خداحافظ
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خداحافظ ای ماه شبهای تارم
خداحافظ ای درد جانسوز جانم
خداحافظ ای عشق روزای خوبم
خداحافظ ای شور و شوق حضورم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
آمدی چه زیبا ، گفتم دوستت دارم چه صادقانه ، پذیرفتی چه فریبنده ، نیازمندت شدم چه حقیرانه ، به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی چه ناجوانمردانه ، واژه غریب خداحافظ به میان آمد چه بی رحمانه ، و من سوختم چه عاشقانه ،
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
میگویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد ، پس خدانگهدار میگویم شاید از سر اتفاق ، یک نفر دست هایش تکان بخورد .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
شرر زدی جگرم ، نازنین خداحافظ
شکست بال و پرم ، نازنین خداحافظ
دوان به سوی توبودم ، که از جفا تیری
زد عشق بر کمرم ، نازنین خداحافظ
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
برو باشد ولی من هم خدا و عالمی دارم ، من از دنیا گله مندم که از مهر تو کم دارم ، ببین یک خواهشی دارم مرا در خود کمی حل کن ، نگو رفتم خداحافظ کمی دیگر معطل کن .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بیخودی متاسف نباش
تو آمده بودی که بروی اصلا!
تو چه می دانی چه ترسی ست
ترس از کوچه ی بعد از خداحافظ؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
این قصه هم رسیده به پایان خداحافظ
جان شما و خاطره هامان خداحافظ
من میروم بدون تو اما دعایم کن
در اولین تراوش باران خداحافظ
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خداحافظ برای تو چه آسان بود
ولی قلب من از این واژه لرزان بود
خداحافظ برای تو رهایی داشت
برای من غم تلخ جدایی داشت
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
طعم ِ خیس ِ اندوه و اتفاق ِ افتاده
یک … آه ! … خداحافظ یک فاجعه ی ساده
خالی شدم از رویا ، حسی منو از من برد
یه سایه شبیه من ، پشت پنجره پژمرد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خدا لعنت کند بر واژه ها حتی خداحافظ !
که یعنی آتشی افتاده در من با خداحافظ !
سکوت افتاده مثل رعشه ای بر استخوانهایم
شبیه موج سرد ساحل دریا خداحافظ