روز مرگم.هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از می انگور کنید
مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا.حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سینه من چاک زنید
اندرون دل من یک قلم تاک زنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگر سوخته.خسته از این دار برفت.
اگه یک روزی بغض گلو تو فشرد بهت قول نمی دم بخندونمت اما می تونم باهات گریه
کنم
اگه یک روزی نخواستی به حرفهای کسی گوش بدی بهم بگو قول می دم ساکت باشم
اگه یک روزی خواستی بری حتما خبرم کن قول می دم ازت نخوام بمونی ولی ازت
می خوام زود بر گردی
اگه یک روزی سراغمو گرفتی و ازم خبری نشد سری بهم بزن احتمالا بهت احتیاج دارم
اگه یک روزی رفتی و برنگشتی بهت قول نمی دم منتظرت می مونم اما ازت یک
خواهش دارم وقتی اومدی یک شاخه گل روی قبرم بزاری
اگر مانده بودی
تورا تا به عرش خدا میرساندم
اگر مانده بودی
تورا تا دل قصه ها می كشاندم
اگر با تو بودم
به شبهای غربت که تنها نبودم
اگرمانده بودی
زتو مینوشتم تورا می سرودم
مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد و غمگین با وجود تو رنگ سحر داشت
با تو این مرغك پر شكسته مانده بودی اگر بال و پر داشت
با تو بیمی نبودش زطوفان مانده بودی اگر همسفر داشت
با تو و عشق تو زنده بودم بعد تو من خودم هم نبودم
بهترین شعر هستی رو با تو مانده بودی اگر می سرودم
خرمنم را به آتش كشیدی سوختم من ندیدی ندیدی
مرگ دل آرزویت اگر بود مانده بودی اگر میشنیدی
با تو دریا پر از دیدنی بود شب ستاره گلی چیدنی بود
خاك تن شسته در موج باران در كنار تو بوسیدنی بود
بعد تو خشم دریا و ساحل بعد تو پای من مانده در گل
مانده بودی اگر موج دریا تا ابد هم پر از دیدنی بود
وقتی که گریه کردیم گفتن بچه است................. وقتی که خندیدیم گفتن دیونه است.................. وقتی که جدی بودیم گفتن مغروره............................. وقتی که شوخی کردیم گفتن سنگین باش............................. وقتی که حرف زدیم گفتن پر حرفه................................................... وقتی که ساکت شدیم گفتن عاشقه................................................... حالا ام که عاشقیم می گن گناه
دل به این غریبه های تنها نبستم
پر کشیدم به آسمونا
تا شاید پیدا کنم راه تو رو تو کهکشونا
گشتم و صدات زدم
دل به هر دریای بی پهنا زدم
خداحافظ همین حالا ،همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ ،کمی غمگین به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده ا ست
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده است
خداحافظ واسه اینکه نبندیم دل به رویاها
خداحافظ تا بدونیم بی تو با تو ، همینه رسم این دنیا
خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ همین حالا......
آه ای دل غمگین که به این روز فکندت ؟
فریاد که از یاد برفت آن همه پندت
ای مرغک سرگشته کدامین هوس آموز
بی بال و پرت دید و چنین بست به بندت
آه ای دل دیوانه هزار بار نگفتم
با سنگدلان یار مشو میشکنندت
شكستم
درپشت معصومیتی ترك خورده
ودیدم
آنها كه احساس مرا دار میی زدند
مدال افتخار گرفتند
من محكوم شدم به واژه های تلخ
اشكم شدتنها عزادار
قلبم تنها تسلی
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفتسراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترکخوردهایم
اگر داغ دل بود، ما دیدهایم
اگر خون دل بود، ما خوردهایم
اگر دل دلیل است، آوردهایم
اگر داغ شرط است، ما بردهایم
اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گُردهایم
گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخمهایی که نشمردهایم
دلی سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر بردهایم
تا که بگویم غم دل بیشتر
دوستترت دارم از هرچه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر
دوست تر از آنکه بگویم چقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویشتر
هیچ نریزد بجز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیشتر
صدای نفسهایش را می شنوی؟
به گمانم تندتر شده.....
انگاری كه مادری در انتظار تولد كودكش بی تابی می كند.....
تندتر.....تندتر....تندتر....
مادر طبیعت در انتظار تولد بهارش است......
زمان زیادی نمانده......
می توان از هم اكنون صدای شیرینش را شنید.....
می توان بویید.....
و می توان دید.....
امشب موعد تولدی دیگر است.....
ای كاش من و تو نیز لباسی نو به تن كنیم.....
با شمیمی تازه تر ..... رایحه ای دلنشین تر....
و......
روحی كه آماده كندن است از هر چه كهنگی و به جا مانده در پشت سر...
آری لحظه پرواز نزدیك است.....
صدای دهل را نمی شنوی....
آماده شو....
من را دریاب
سخنم را بشنو
دردم را مدهمی بنما
آه!
ولی انگار تو دیگر
دور دور دور گشته ای
چرا نمی توانم
دست های نرم و پر از محبت تو را لمس کنم
حرفی بزن!
خاموشی برمن زده
ولی انگار
هنوز هم در آرزوی تو خواهم ماند
بیا و من را صدا بزن
تو کجایی!؟
که از برای تو تنها مانده ام