دیدم همان فسونگر مژگان سیاه بود
بازش هزار راز نهان در نگاه بود
عشق قدیم و خاطره ی نیمه جان او
در دیده اش چو روشنی شامگاه بود
آن سایه ی ملال به مهتابگون رخش
گفتی حریر ابر به رخساره ماه بود
پرسیدم از گذشته و یک دم سکوت کرد
حرفش به مرگ عشق عزیزی گواه بود
از آتشی نبود فروغی به دیده اش
این آسمان دریغ ز هر سو سیاه بود
بنشستمش به دامن و دورم ز خویش کرد
قدرم نگر که پست تر از گرد راه بود
از دیده ای فتاد و برون شد ز سینه ای
سیمین دل شکسته مگر اشک و آه بود؟!؟
نظرات شما عزیزان:
تاریخ: 30 / 1 / 1390برچسب:شعری زیبا12,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★
آخرین مطالب