نمی خواهم به چشمانت بگویم
هوای گریه در من بیقرار است
نمی خواهم كه در چشمم بخوانی
دل من در مدار انتظار است
نمی خواهم كه این دلواپسی ها
قدم بر وادیِ رویا گذارند
نمی خواهم كه بارانهای تردید
دوباره بر دل و روحم ببارند
قدم بر وادیِ رویا گذارند
نمی خواهم كه بارانهای تردید
دوباره بر دل و روحم ببارند
نمی خواهم كه در دنیای بی تو
تمام قصه ام از درد باشد
نمی خواهم به فرداهای نزدیك
امیدم خسته ای دلسرد باشد
نمی خواهم بگویم بی تو شبها
من و تنهائی ام همخانه هستیم
نمی خواهم دگر از خود بپرسم
چرا ما راه غمها را نبستیم ؟
من و تنهائی ام همخانه هستیم
نمی خواهم دگر از خود بپرسم
چرا ما راه غمها را نبستیم ؟
نمی خواهم دگر از خود بپرسم
چگونه می توان بی تو به سر كرد ؟
چگونه این شب تاریك غم را
بدون وحشت از فردا سحر كرد ؟
دگر می خواهم از دنیای بی تو
فقط سازش مرا در بر بگیرد
به مرداب سكوتی بی سرانجام
گلایه از تو و دنیا بمیرد
نظرات شما عزیزان:
تاریخ: 26 / 1 / 1390برچسب:مرداب سکوت,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★
آخرین مطالب