حرفهای دلم انگار برایت تکراری شده
که به آنها گوش نمی سپاری
زین پس
قصه غصه تنهاییم را
تنها
به گوش آدم برفی خواهم خواند
تا با آمدن بهار
آب شود
... و عشق غزلی ست که واژه واژه ابیاتش بوی زندگی می دهد...
بوی ساحل آب خورده ای که ردپای معشوق را در سینه جای داده...
بوی اطلسی های توی باغچه... یا نه! بوی ماهی های قرمزوکوچک حوضچه... یا شاید شکوه پرواز قاصدک!...
چه احساس نمناکی! به عطر صدف های دریایی می ماند...
خدای من! رسیده ام انگار!
بال... بی قراری ... یک عالمه موج... عجب تب و تابی!
باز این دل شهرآشوب وحشی شده است و در هیچ کجا بند نمی شود .
باز یک دنیا آشفتگی!... باز بی قراری به جانم افتاده است!
به گمانم قرار من با عشق این است که آواره ام کند...
از این کوی به آن کوی... از این دیار به آن دیار...
تا سحر راهی نیست... موج دریا یادم نرود...
چه آهنگی! دل انگیز و سودایی ...
در غریبی ناله ها کردم کـسی یادم نکرد
نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است
به خیسی چمدانی که عازم سفر است
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است
به کودکانه ترین خواب های توی تنت
به عشقبازی من با ادامه ی بدنت
به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
به بچّه ای که توام! در میان جاری خون
به آخرین فریادی که توی حنجره است
صدای پای تگرگی که پشت پنجره است
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن ِ دمپایی بر آخرین حشره
به «هرگز»ت که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»
به دست های تو در آخرین تشنّج هام
به گریه کردن یک مرد آنور ِ گوشی
به شعر خواندن ِ تا صبح بی هماغوشی
به بوسه های تو در خواب احتمالی من
به فیلم های ندیده، به مبل خالی من
به لذّت رؤیایت که بر تن ِ کفی ام...
به خستگی تو از حرف های فلسفی ام
به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی
قسم به اینهمه که در سَرم مُدام شده
قسم به من! به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام
دوباره برمی گردم به شهر لعنتی ام
به بحث علمی بی مزّه ام در ِ گوشت
دوباره برمی گردم به امن ِ آغوشت
به آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ ...
دوباره برمی گردم، به آخرین بوسه
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد
گرچه من تجربهای از نرسیدنهایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم ؟ … باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد
با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظهی بر پا شدنش می ارزد
دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سالها گرچه که در پیله بماند غزلم
صبر این کِرم به زیبا شدنش می ارزد
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یك جستجوی نقره ایی در كوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی كه در تنهاییم رویید با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها كردم
تنها ترین بودم ولی ، بغضی در این جانم نبود
نشکستم این سکوت دل،تا در تنم جانم نبود
فریاد گشتم بعد از آن ، از کوه ها هم دور تر
چون موج در دریای دور ، چون ابر در آن دور دست
آتش شدم در جان و باز ، در ظاهرم همچون نسیم
آرام همچون روح گل ، رقصان به مانند نسیم
پرواز یک پروانه را ، در خواب دیدم بارها
اکنون چو پروانه به دشت ، می گردم اکنون سال ها
در خاک سرد رفته است ، این جسم بیمار و ضعیف
در اوج و بالا رفته است ، این روح آرام و لطیف
تنها ترین بودم ولی ، اکنون رها در آسمان
آزاد در دور زمان ، تنها تر اما شادمان~~~
وقتی که لبت برابرم واقع شد
یک لحظه دلم به بوسه ای قانع شد
قانون اساسی دلم گفت ببوس
شورای نگهبان لبم مانع شد
~~~
کاش آسمان حرف کویررامی فهمید واشک خودرانثار گونه های خشک او مکرد. کاش واژه حقیقت آنقدر با لبهاصمیمی بودکه برای بیانش به شهامت نیازی نبود.کاش دلها آنقدرخالص بودندکه دعاها قبل از پایین آمدن دستهامستجاب میشد. کاش شمع حقیقت٬ محبت رادرتقلای بال وپرسوزپروانه می دیدواورا باور می کرد. کاش مهتاب با کوچه های تاریک شب آشناتر بود.کاش بهار آنقدر مهربانتر بود که باغ را به دست خزان نمی سپرد. کاش فریادها آنقدر بی صدابود که حرمت سکوت نمی شکست.کاش در قاموس غصه ها شکوه لبخند در معنی اشک گم نمی شد. وآخر کاش مرگ............
...::::~~~::::....
.
.
هر شب زغم عشق تو من خواب ندارم
فکر دل من کن که دگر تاب ندارد
بس گریه نمودم ز فراغ غم عشقت
چشمم به زبان آمد و گفت دگر اشک ندارم
نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت ! نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت! نخستین کلامی که دلهای ما را به بوی خوش آشنائی سپرد و به مهمانی عشق برد پر از مهر بودی پر از نور بودم همه شوق بودی همه شور بودم چه خوش لحظه هایی که دزدانه ، از هم نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم! چه خوش لحظه هایی که "می خواهمت" را به شرم و خموشی – نگفتیم و گفتیم! دو آوای تنهای سرگشته بودیم رها در گذرگاه هستی به سوی هم از دورها پر گشودیم
جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست
اشکم که به دنبال تو آواره ی شوقم
یارای سفر با تو و رای وطنم نیست
این لحظه چو باران فرو ریخته از برگ
صد گونه سخن هست و مجال سخنم نیست
بدرود تو را انجمنی گرد تو جمع اند
بیرون ز خودم راه در آن انجمنم نیست
دل می تپدم باز درین لحظه ی دیدار
دیدار ‚ چه دیدار ؟ که جان در بدنم نیست
بدرود و سفر خوش به تو آنجا که رهایی ست
من بسته ی دامم ره بیرون شدنم نیست
در ساحل آن شهر تو خوش زی که من اینجا
راهی به جز از سوختن و ساختنم نیست
تا باز کجا موج به ساحل رسد آن روز
روزی که نشانی ز من الا سخنم نیست
از این دو بیتی خیلی خوشم اومد...
حیفم اومد برای عزیزان نزارم....
طعنه بر خواری من ای گل زیبا مزن
من به پای تو نشستم که چنین خوار شدم
~~~~~~
آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود...
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود
نقش عشق و آرزو از چهردل شسته بود
نقش شیدایی در آن آیینه سیما نبود
گوهر اشکی که من می خواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من؛ فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من " تنها نبود
یار من با دیگری بنشسته بود؛ ای دریغ
جای من را دیگری پر کرده بود.... . .
از من رمیده ای و من ساده دل هنوز بی مهری و جفای تو باور نمی کنم دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
فریاد من از داغ توست ............ بیهوده خاموشم مكن
حالا كه یادت میكنم ............... دیگر فراموشم مكن
همرنگ دریا كن مرا ............... یكبار معنا كن مرا
ای عشق مددی كن كه به سامان برسیم ......چون مزرعه تشنه به باران برسیم
یا من برسم به یار یا یار به من............... یا هر دو بمیریم و به پایان برسیم
نه از خاکم نه از بادم نه در بندم نه آزادم
نه آن لیلی تر از مجنون نه شیرینم نه فرهادم
فقط مثل تو غمگینم فقط مثل تو دل تنگم
اگـــر آبی تر از آبــــم اگر هـمزاد مـــهتابم
بدونه تو چه
بی رنگمبدونه تو چه بی تابـم