آمد اما بی صدا خندید و رفت
لحظه ای درکلبه ام تابید و رفت
آمد از خاک زمین اما چه زود
دامن از خاک زمین برچید و رفت
دیده از چشمان من پنهان نمود
از نگاهم رازها فهمید و رفت
گفتم اینجا روزنی از عشق نیست
پیکرش از حرف من لرزید و رفت
گفتم از چشمت بیفشان قطره ای
ناگهان چون چشمه ای جوشید و رفت
گفتمش من را مبر از خاطرت
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★
آخرین مطالب